نجات گوش از صنعت فرهنگ | چگونه از موسیقی کلاسیک لذت ببریم؟

رویداد۲۴| علیرضا نجفی- «موسیقی پاپ، در ذات خود، قالبی و تثبیتشده است. هر قطعه چیزی جز تکرار الگویی از پیش تعیینشده نیست، با اندک تغییراتی در سطح، تا همان فرمول را در جامهای تازه بازتولید کند. این تغییرات نه برای آفرینش معنای نو، بلکه برای القای توهم تفاوت و فردیت بهکار میآیند. شنونده در خیال با امر تازهای روبهرو میشود، حال آنکه بار دیگر همان محصول از پیش ساخته را مصرف میکند. بدینسان، شنوایی آدمی به جای مواجهه با تجربهای زنده و پیشبینیناپذیر، به پذیرش مکانیکی همان الگوها خو میگیرد. قوای شنیداری، به جای گشودهشدن بر امکانهای ناشناختهی صدا، به سازوکاری شرطی فروکاسته میشود. همانگونه که زندگی روزمره با چرخهی بیپایان کار و مصرف سوژه را به انفعال میکشاند، موسیقی عامهپسند نیز او را به تسلیم در برابر تکرار وامیدارد. آنچه در پایان باقی میماند، سوژهای است عاری از مقاومت، خلعسلاحشده در برابر صنعت فرهنگ؛ موجودی که به جای مشارکت در تجربهی هنری، تنها به شعائر انفعالی بازپخش همان همیشگی تن میسپارد؛ و در این تسلیم خاموش، آزادی خود را وا میگذارد.» تئودور آدورنو، در باب موسیقی عامهپسند
برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر میرسد، شنیدن موسیقی و لذت بردن از آن عملی ساده و بیواسطه نیست. این تجربه همانند مطالعهی یک متن پیچیده است؛ برای درک عمیقتر آن نیاز به تمرین، توجه، تمرکز و تکرار داریم. کسی که فکر میکند میتواند بدون هیچگونه تلاش و بدون پرورش درک شنیداری خود، به عمق موسیقی پی ببرد، در واقع در دام سادهترین و ابتداییترین نوع مصرفگرایی گرفتار شده است. او تنها صداها را میبلعد و رها میکند، بدون آنکه چیزی در درونش تغییر کند یا تحولی در احساسات و ادراکاتش ایجاد شود.
مسئله در اینجا تنها به تفاوتهای سلیقهای و ذوقی محدود نمیشود؛ موضوع اصلی ناتوانی تدریجی انسان در شنیدن و درک موسیقی است. در جهانی که صداهای گوناگون بهطور مداوم در فضا پراکندهاند، امکان پرورش و یادگیری هنر گوش سپردن به موسیقی بهطور فزایندهای از میان میرود. این فرایند نه تنها به کاهش حساسیت فرد نسبت به ظرایف صوتی میانجامد، بلکه درک و تجربهی عمیق موسیقی را از او سلب میکند. در چنین وضعیتی، شنوایی انسان به اسارت الگوهای ساده و از پیش طراحیشده در میآید و تنها به شناسایی صداهایی میپردازد که قبلا بر آن تحمیل شدهاند. هنگامی که توانایی شنیدن صرفا به شناسایی آنچه از پیش تعیین شده محدود میشود، دیگر هیچ فضایی برای انتخاب و کشف باقی نمیماند. این همان هشداری است که آدورنو به آن اشاره میکند؛ موسیقیهای سطحی و تکراری نه تنها انسانها را به زندگیای یکنواخت و تکراری میکشاند، بلکه ظرفیت آزادی و خلاقیت آنها را به تدریج تحلیل میبرد.
ضرورت پرورش توان شنیداری و درک موسیقایی از همینجا پدیدار میشود. چیزی که هدفش بازگرداندن شان شنیدن است: شنیدنی که از سطح سرگرمی فراتر است و در واقع شکلی از تجربهی وجودی و احساسی محسوب میشود. موسیقی کلاسیک به مصرف فوری تن نمیدهد. شنونده باید در این عرصه صبور و مصمم باشد؛ باید بخواند و تأمل کند، گوش بدهد و بارها گوش بدهد. این تجربه دقیقا همان چیزی است که انسان امروز بیش از هر زمان دیگری بدان محتاج است: تمرینِ تابآوردن در برابر پیچیدگیها و پرهیز از سادهسازی.
اما ثمرهی این مسیر دشوار چنان گرانقدر است که دشواری راه رنگ میبازد. در میانهی هجوم و هیاهوی اصواتی که پیوسته پسزمینهی زندگی روزمره را اشباع میکنند، گوش سپردن به موسیقی حقیقی نوعی مقاومت است؛ مقاومتی در برابر پیشبینیپذیری و تکرار، در برابر همسطحسازی ذوقها و سلیقهها، و در برابر احساسات و ادراکات بدوی و دمدستی. در واقع، هر بار که به یک سمفونی یا به کوارتتی از شاهکارهای تاریخ موسیقی گوش میدهیم، با چیزی فراتر از صرف موسیقی طرفیم: با شیوهای از بودن و با شکلی منحصربهفرد از زیستن. از اینرو دعوت به درک و دریافت موسیقی حقیقی، دعوت به زیبایی و هنر صرف نیست؛ بلکه فراخوانی به آزادی است. آزادی از قالبهای بسته، از چرخهی تکرار و از کالایی شدن تجربه و زیست انسانی.
چگونه به موسیقی کلاسیک دست پیدا کنیم؟
به گزارش رویداد۲۴، امروز دسترسی به موسیقی کلاسیک از همیشه آسانتر است. اینترنت دریچهای گسترده پیش رو میگذارد: وبسایتهایی مانند BBC Sounds و Classic FM با برنامهها و مقالههایشان شروعی ساده و غنی فراهم میکنند، و پلتفرمهایی، چون Medici.tv اجراهای زنده کنسرت و اپرا را در خانه در دسترس قرار میدهند. سرویسهای استریم مانند Spotify با لیستهای آماده، موسیقی را به پسزمینه کار یا مطالعه تبدیل میکنند؛ اما همین انتخاب ساده میتواند جرقه کشف آهنگسازان تازه باشد. برای جستوجوی دقیقتر، اپلیکیشن تخصصی IDAGIO امکان یافتن آثار بر اساس آهنگساز، ارکستر یا رهبر را فراهم میآورد.
برای کسانی که میخواهند قدمی عمیقتر بردارند، مطالعهی کتاب «درک و دریافت موسیقی» اثر راجر کیمین راهنمایی روشن و ساختارمند است. این کتاب با زبانی ساده اصول شنیدن و شناخت سبکها را توضیح میدهد و میتواند در کنار شنیدن موسیقی مسیر یادگیری را کاملتر کند؛ و در نهایت، اگر قطعهای شما را جذب کرد، کافی است نام آهنگساز یا قالب آن را جستوجو کنید. همین کار ساده میتواند شما را به اجراهای تازه و آثار ناشناخته هدایت کند. موسیقی کلاسیک مسیری بیپایان است که هر بار کشف تازهای پیش رو میگذارد.
بیشتر بخوانید: موسیقی اعتراضی چگونه در ایران شکل گرفت؟
نقشه راهی برای ورود به جهان موسیقی
اصطلاح «موسیقی کلاسیک» در واقع یک عنوان کلی برای موسیقی هنری تمدن غربی است که واجد ارزشهای والای زیباشناختی تلقی میشود. این اصطلاح معمولا دلالت بر پیچیدگیهای ساختاری و نظری پیشرفته و سنت مکتوب موسیقایی دارد. آثار موسیقی کلاسیک از قرن چهاردهم میلادی به بعد از سنت مکتوب پارتیتور (نُت نوشتهشده توسط آهنگسازان) پیروی میکند. بهتر است تاریخ این موسیقی را به دورههای مشخصتری تقسیم کنیم: موسیقی «کهن» (پیش از میلادی۱۶۰۰)، موسیقی دورهی «باروک» (تا اواسط قرن هجدهم میلادی) و موسیقی دورهی «کلاسیک» (از دهه ۱۷۷۰ میلادی به بعد). موسیقی دورهی «رمانتیک» (سده نوزدهم) و در ادامه «موسیقی مدرن در سده بیستم.
این ژانر وسیع، انواع مختلفی از ساختهها را در بر میگیرد که هرکدام به شیوهای متفاوت از منابع بیانی مشترک بهره میبرند. آشنایی با این فرمها میتواند به شما در مسیریابی کمک کند:
سمفونی (Symphony) یک اثر طولانی برای ارکستر است که شامل سازهای زهی، بادیهای چوبی، بادیهای برنجی و کوبهای میشود. سمفونی معمولا چهار بخش یا «موومان» دارد که بر اساس شدت و اندازهی (تمپو) مختلف سازماندهی شدهاند: اول؛ سریع (مرتبط با درام)، دوم؛ آهسته (مرتبط با بیانگری و احساس)، سوم؛ میانه تا پرجنبوجوش (مرتبط با جنبههای فیزیکی و رقصگونه)، و چهارم؛ سریع تا بسیار سریع (مرتبط با سرزندگی و شور).
کوارتت زهی (String Quartet) اثری طولانی برای دو ویولن، یک ویولا و یک ویولنسل است. ساختار آن نیز معمولا همانند سمفونی، چهار موومانی است.
کنسرتو (Concerto): اثری چند موومانی برای یک تکنواز (سولیست) و ارکستر است. کنسرتوها معمولاً به جای چهار، سه موومان دارند.
سونات (Sonata) اثری چند موومانی برای یک پیانیست سولو، یا برای یک ساز دیگر به همراهی پیانو است.
اوورتور (Overture) یک مقدمه سمفونیک برای اپرا، باله یا نمایشنامه است.
پوئم سمفونیک یا پوئم تُن (Tone Poem) یک اثر ارکسترال مستقل و کوتاهتر است که اغلب الگویی دراماتیک شبیه به موومان اول سمفونیها دارد.
پرلود، اتود و قطعات شخصیت (Preludes, études, and character pieces) ساختههای کوتاهی هستند که معمولا برای پیانو نوشته میشوند.
به گزارش رویداد۲۴، آهنگسازان بسیاری این قالبها را به شیوههایی خلاقانه دگرگون ساختهاند و با آشنایی بیشتر با گنجینهی آثار موسیقی کلاسیک (رپرتورا)، درک این دگرگونیها برایتان به تجربهای طبیعی بدل خواهد شد.
تلفیق لذت و آگاهی در موسیقی کلاسیک
موسیقی کلاسیک، همچون بسیاری از هنرها، گفتوگویی میان «لذت» و «آگاهی» برپا میکند. این همان فرمول کهنی است که هوراس، شاعر رومی، نیز به آن اشاره داشت و وظیفهی شعر را «لذت بخشیدن و آموختن» میدانست. درآمیختن این دو بُعد، اثرگذاری هر یک را دوچندان میسازد. با این همه، موسیقی کلاسیک رویکردی ویژه به این فرآیند دارد؛ چرا که برخلاف هنرهایی که بر متن یا تصویر استوارند، حکمت و دانایی را نه بازنمایی، بلکه «تجسّم» میکند. موسیقی بهجای آنکه چیزی را به ما بنمایاند یا بازگوید، تجربهای حیاتی از آن میآفریند. حاصل این عمل، تجربهای بیواسطه و شگفتآور از امور است؛ گویی رخداد در همان لحظه برای خودِ شنونده به وقوع میپیوندد.
در موسیقی بیکلام کلاسیک، که اغلبِ قالبهای اصلی را دربر میگیرد، احساسات و اندیشهها غالبا بهصورت کلی و بینام بیان میشوند. موسیقی نه میتواند چیزی را «بگوید» و نه «نشان دهد»؛ اما همین ناتوانی به مزیتی یگانه بدل میشود. این هنر از رهگذر لذتی که برمیانگیزد، مفاهیم را در دسترس درک قرار میدهد. برای شنونده، این تجربه اغلب به معنای لمس کیفیتِ درک یک امر ژرف است، حتی اگر نتواند آن را بهروشنی نام بگذارد.
ویژگی ممتاز موسیقی کلاسیک در «آنچه میتوان شنید» نهفته است. این موسیقی چندلایه و سرشار از جزئیات است؛ بدین معنا که شیوههای گوناگونی برای شنیدن آن وجود دارد. هر بار گوش سپردن، دریافتی تازه پدید میآورد، چندانکه یک اثر واحد را میتوان بارها به گونههای متفاوت شنید. از این رو، بهجای تجویز روشی یگانه، رویکردهایی برای یافتن موسیقی دلخواه و گشودن «زاویههای شنیداری» تازه، راهی برای درک عمیقتر آن فراهم میآورد.
«زوایای شنیداری» برای درک و دریافت عمیقتر موسیقی
همانطور که یک زاویه دید، آنچه را میبینید شکل میدهد، یک «زاویه شنیداری» نیز آنچه را میشنوید، تعریف میکند. شنیدن زمانی متمرکز میشود که برای شنیدن «چیزی» گوش میدهیم. این «چیز» میتواند یک کیفیت موسیقایی، یک ایده، یک تصویر، یک برداشت یا حتی یک کلمه باشد. برخی زوایا برای اکثر آثار قابل استفادهاند، در حالی که برخی دیگر مختص یک قطعه خاص هستند. آزمودن زوایای مختلف بر روی یک قطعه، یکی از لذتها و راههای کشف در موسیقی کلاسیک است.
بسیاری از آثار کلاسیک تا همین اواخر عنوان خاصی نداشتند و با شماره و فرم شناخته میشدند (مثلا سمفونی شماره ۹)، اما آثاری که عنوان دارند، خود یک زاویه شنیداری مشخص را پیشنهاد میدهند. برای مثال، وقتی آنتونیو ویوالدی در حدود سال ۱۷۲۳ مجموعهای از چهار کنسرتو ویولن خود را «چهار فصل» نامید و آنها را به ترتیب «بهار»، «تابستان»، «پاییز» و «زمستان» قرار داد، زاویهای را فراهم کرد که پس از ۳۰۰ سال هنوز هم کار میکند. اگر با در نظر گرفتن این عناوین به کنسرتوها گوش دهید، گویی شاهد چرخه طبیعت و گذر زمان هستید. به عنوان مثال، موومان دوم و آهستهی «تابستان»، یک ملودی سوگوارانه از ویولن سولو را با غرشهای خشونتآمیز کل ارکستر در کنار هم قرار میدهد. تابستانی که ما میشنویم، فصلی خوشایند نیست، بلکه زمان اضطراب و ناراحتی است. ویوالدی این اثر را همراه با چهار سونات توصیفی منتشر کرد. شعری که همراه این موومان است میگوید: «ترس از رعد و برق شدید، آرامش را از اندامهای خسته [چوپان]میرباید، در حالی که پشهها و مگسها با خشونت در اطراف وزوز میکنند.» آنچه موسیقی و شعر، هر یک به زبان خود، منتقل میکنند، احساس و آگاهی از آسیبپذیری و حتی درماندگی در برابر طبیعتی است که زندگی انسان به آن وابسته است.
البته همیشه یک شعر برای راهنمایی وجود ندارد. گاهی ممکن است نتوانید دقیقا بگویید که موسیقی چه چیزی را به شما میفهماند. در این حالت، «احساسِ درک کردنِ یک موضوع مهم» بر محتوای آن اولویت پیدا میکند. تامل بعدی ممکن است به شما کمک کند تا درک و لذت خود را گسترش دهید. مهم این است که با تخیل خود گوش دهید، نه فقط با گوشهایتان. یک زاویه شنیداری پیدا کنید و ببینید چه اتفاقی میافتد؛ همه چیز از همینجا شروع میشود.
در ادامه چند زاویه شنیداری پیشنهادی را با مثال بررسی میکنیم.
ملودی و تحولات آن را دنبال کنید
وقتی از عناصر اصلی موسیقی سخن میگوییم، معمولاً سه واژه شنیده میشود: ملودی، هارمونی و ریتم. اینها شاید در نگاه اول شبیه هم به نظر برسند، اما هر یک کارکردی متفاوت دارد. سادهترین راه برای فهمشان این است که موسیقی را مثل یک نمایش یا داستانتصور کنیم.
ملودی شخصیت اصلی داستان است. همان خط آهنگین آشنا که میتوانیم زمزمهاش کنیم. وقتی کسی آهنگ «تولدت مبارک» را میخواند، همان چیزی که در ذهنمان میماند و با او همراهی میکنیم، ملودی است.
هارمونی شبیه صحنهآرایی یا شخصیتهای فرعی داستان است؛ چیزی که به ملودی عمق و رنگ میدهد. اگر همان آهنگ «تولدت مبارک» را چند نفر همزمان بخوانند، یکی صدای زیر بگیرد و دیگری بم، صداها روی هم مینشینند و فضایی پرتر میسازند. این همان هارمونی است.
ریتم، اما ضربان و حرکت داستان است. همان چیزی که پا یا دست ما را ناخودآگاه به تکان در میآورد. حتی اگر سازها خاموش شوند، ریتم با ضرب گرفتن ادامه دارد. در همان آهنگ تولد، وقتی همه دست میزنند و آهنگ را همراهی میکنند، ریتم خودش را نشان میدهد.
در سبکهای گوناگون موسیقی، یکی از این عناصر پررنگتر میشود. در جَز، ریتم مثل قلب تپنده است و قطعه را پیش میبرد. در موسیقی کلاسیک، معمولا ملودی نقش اصلی را دارد و شنونده مسیر دگرگونیها و بازگشتهای آن را دنبال میکند. کافی است در آغاز قطعه سادهترین شکل ملودی را به خاطر بسپارید و بعد گوش کنید که چگونه تغییر میکند، فرو میریزد یا دوباره ساخته میشود؛ درست مثل قهرمانی که در طول داستان ماجراهای تازهای را از سر میگذراند.
برای نمونه، به کوارتت زهی شماره ۹ بتهوون گوش کنید. این قطعه با مقدمهای آرام و شگفتآور آغاز میشود: رشتهای از آکوردها (یعنی همنوازی همزمان چند نت) که در نگاه اول پراکنده به نظر میرسند، اما به شکلی پنهان حسی از انتظار و جهتگیری را القا میکنند. ناگهان مسیر روشن میشود و ملودی با قدرتی خیرهکننده سر برمیآورد.
در بخش دوم (موومان دوم)، ویولنسل با ضربهای قاطع و خشک (پیتزیکاتو، یعنی زخمهزدن با انگشت به سیمها) آغازگر صحنه میشود. سپس ملودیای سنگین و اندیشناک بر بستری از هفت نت همسان که آرام نواخته میشوند، جریان پیدا میکند. در این لحظه موسیقی خود پرسشی پیش پای شنونده میگذارد: این ملودی رازآلود به کجا خواهد رفت؟ خیلی زود پاسخ میآید: ملودی تازهای ظهور میکند؛ سبک، دلنشین و روشن، همچون بازگشتی به فضایی آشنا و آرام. شنونده اکنون میان دو کشش متضاد معلق میماند: یکی از جنس ناشناختگی و دیگری از جنس اطمینان و آشنایی.
اما این تعادل پایدار نیست. ملودی دوم دوباره بازمیگردد، این بار شکسته و تکهتکه. سپس در هیئتی تازه و شگفتانگیز ظاهر میشود: روان، خلسهآور و رها از آشنایی پیشین. در این نقطه، هر دو ملودی به قلمرویی ناشناخته پا میگذارند و شنونده را نیز با خود میبرند.
برای تجربهی چنین آثاری به همان بخشهایی توجه کنید که موسیقی توجه شما را جلب میکند و اجازه دهید برداشتهای خودتان از اثر شکل بگیرند. شاید بپرسید چرا ملودی تغییر میکند، یا چه معنایی پشت این رفتوبرگشتها نهفته است. پاسخ قطعی وجود ندارد؛ هر شنونده میتواند معنایی ویژه برای خود کشف کند. همین گشودگی و امکان برداشتهای گوناگون است که موسیقی را جذاب و زنده نگه میدارد.
در جستوجوی معنا در کیفیت صداها
بیشتر بخوانید: ایدههایی که جهان را تغییر دادند | هنر رمان یا چگونه یاد گرفتیم اسطورهها را کنار بگذاریم و داستانهایی درباره آدمهای معمولی بخوانیم
به گزارش رویداد۲۴، همانگونه که نقاش رنگها را در کنار هم مینشاند تا تصویری تازه بیافریند، آهنگساز کلاسیک نیز صداها را با هم میآمیزد تا به ترکیبی برسد که بارِ احساسی یا دراماتیک داشته باشد. در این میان، دو مفهوم نقش اساسی دارند: طنین و بافت.
«طنین» یا «رنگ صوتی»، کیفیت منحصربهفرد صدای هر ساز است؛ آن چیزی که باعث میشود تفاوت یک ویولن با یک کلارینت یا پیانو را حتی در اجرای یک نت واحد بشنویم. در مقابل، «بافت» حاصلِ کنار هم قرار گرفتن یا جدا شدن سازهاست؛ کیفیتی که از همنوازی یا تکصدایی شکل میگیرد و به موسیقی بُعد و عمق میبخشد. این دو عنصر زاویهای تازه برای شنیدن و فهمیدن موسیقی در اختیار شنونده میگذارند.
نمونهای روشن از این امر را میتوان در چهار نت آغازین و مشهور سمفونی شماره ۵ بتهوون شنید. بخشی از قدرت و اثرگذاری این نتها از طنین و بافتشان سرچشمه میگیرد. بتهوون آنها را با بیشترین شدت صدا، بدون همراهی هارمونی، به دست همهی سازهای زهی و تنها دو کلارینت میسپارد. نتیجه صدایی است خالص، سخت و سازشناپذیر؛ ضربهای مستقیم و بیپیرایه که از همان آغاز شنونده را تکان میدهد.
نمونهای دیگر، موومان سومِ سمفونی شماره ۱ گوستاو مالر (۱۸۸۸) است، موومانی وهمآلود با حالوهوای مارشِ عزا. این بخش با ملودی یک ترانهی کودکانه آغاز میشود، «برادر ژاک» (Frère Jacques)، سرودی فرانسوی که در فرهنگ غربی بسیار شناختهشده است. اما مالر این ملودی ساده و شادمانه را در گام مینور، حالتی تیره و غمانگیز، قرار میدهد و سرنوشتی تلخ برایش رقم میزند.
ملودی را یک کنترباسِ سولو مینوازد؛ یعنی تکنوازی ساز کنترباس (بزرگترین و بمترین ساز زهی ارکستر با صدایی عمیق و سنگین). این صدا کمجان و نالهگون است و بسیار آهسته حرکت میکند، گویی سنگینی ساز آن را به پایین میکشد. تنها همراهیاش ضربههای سنگین تیمپانی است؛ طبلهای بزرگ فلزیِ ارکستر که رویشان پوستی کشیده شده و با هر کوبش، صدایی بم و طنیندار در فضا میپیچد. همین ویژگیهای آشکار فضایی غریب و سوگوارانه میسازند و شنونده را ناگزیر به این زاویهی شنیداری میکشانند: موسیقی همزمان هولناک و در عین حال جذبکننده است.
آنچه این حس را تشدید میکند، قالبی است که ملودی در آن اجرا میشود، «کانن»؛ آواز تقلیدی و پیدرپی که یک ملودی واحد در فاصلههای زمانی کوتاه در صداهای دیگر تکرار میشود. این همان قالبی است که کودکان اغلب دستهجمعی میخوانند و حس همبستگی و جمعیبودن پدید میآورند. اما مالر با تکهتکه کردن این همخوانی، آن همبستگی را به شبکهای گسسته از ارتباطهای ازدسترفته بدل میکند و نیاز به «جمع» را از راه نمایش فقدانش آشکار میسازد.
به گزارش رویداد۲۴، بدینسان، تمام ویژگیهای آشنای آن ترانهی کودکانه_اعم از معصومیت، کودکی و حس همبستگی جمعی_ در دست مالر به وارونهی هولناک خود بدل میشوند؛ حالوهوایی تلخ و وهمآلود که یادآور فقدان و تنهایی است. این همان جادوی اوست که از یک نغمهی ساده و عامهپسند، جهانی سرشار از ابهام و تراژدی میآفریند.
بگذارید صداها تداعیگر تصاویر و احساسات باشند
برخی از رویکردهای سنتی در موسیقیشناسی بر این باورند که باید به موسیقی همچون هنری «خالص» گوش داد و از پیوند دادن آن با تجربههای «فراموسیقایی»، یعنی تصویرها، خاطرهها و حالات ذهنی، پرهیز کرد. این احتیاط حتی دربارهی موسیقی برنامهای نیز توصیه شده است؛ گونهای از موسیقی که خود آشکارا چنین پیوندهایی را دعوت میکند. موسیقی برنامهای اثری است که بهروشنی قصد دارد چیزی بیرون از صداها را بازنمایی کند: چشماندازی از طبیعت، ماجرایی داستانی یا حتی یک اندیشهی فلسفی. برای نمونه، سمفونی پاستورال بتهوون صحنههایی از روستا و طبیعت را مجسم میکند و «مولداو» اثر اسمتانا جریان رودخانهای را به گوش شنونده میکشاند.
اما واقعیت این است که شنوندهها همیشه صداها را با چیزهای دیگر پیوند میدهند: با تصویرها، با خاطرهها، با احساسها. پرهیز از این کار تقریباً ناممکن است و در بسیاری موارد همین تداعیها شنیدن را غنیتر میکنند. دبوسی خود دربارهی «ابرها» (۱۸۹۹) نوشته است که موسیقیاش «ثبات آسمان و حرکت آرام و باشکوه ابرها را، در هالهای خاکستری با رگههایی از سفیدی محو، به تصویر میکشد.»
نمونهای درخشان از پیوند صدا و تصویر ذهنی را میتوان در فینالِ (بخش پایانی) کوارتت زهی اپوس ۷۴ شماره ۳ هایدن (۱۷۹۳) شنید؛ اثری که با گذر زمان در میان شنوندگان به «سوارکار» شهرت یافته است. این عنوان ساختهی خود هایدن نیست، بلکه نسلهای متوالی مخاطبان، در مواجهه با حالوهوای پرشتاب و بیامان آن، چنین نامی بر آن نهادهاند.
بیشتر بخوانید: ایدههایی که جهان را تغییر دادند: تکهمسری چگونه به وجود آمد و چه تاثیری بر جوامع بشری گذاشت؟
بخش پایانی با ملودیای تند و پرشدار آغاز میشود که بر بستری کوبنده و تاختوار جریان دارد؛ قطعهای از نوع کوارتت زهی، یعنی نوشتهشده برای چهار ساز زهی: دو ویولن، یک ویولا و یک ویولنسل. از همان لحظهی نخست، موسیقی حس حرکت سریع و بیوقفه را القا میکند؛ نه حرکت آرام یک سوار معمولی، بلکه شتاب بیامان کسی که مأموریتی فوری و حیاتی در پیش دارد. هر ضربهی ریتم و هر جهش ملودی، فشار زمان و فوریت عمل را در ذهن شنونده زنده میسازد. این تداعی تصادفی نیست؛ بلکه ساختار موسیقی آن را بر شنونده تحمیل میکند. انرژی بیوقفهی ریتم، پرشهای پیدرپی ملودی و ضرباهنگ کوبندهی همراهی، همگی در کنار هم صحنهای خیالی، اما پرقدرت پدید میآورند. درست به همین دلیل است که لقب «سوارکار» بر این اثر نشسته و نسل به نسل پایدار مانده است.
این نمونه نشان میدهد که گریز از پیوندهای تصویری و عاطفی در موسیقی تقریبا ناممکن است. چه بخواهیم و چه نخواهیم، صداها به خاطرات و مناظری خاص و یا به حالتی روانی گره میخورند. این تداعیها به نوبه خود، تجربهی شنیداری را ژرفتر و ماندگارتر میکند. در چنین لحظاتی موسیقی دیگر به تنهایی شنیده نمیشود؛ بلکه به تجربهای تمامعیار از حرکت، تصویر و احساس بدل میگردد.
بهدنبال «تکرارِ همراه با تفاوت» باشید
یکی از راههای عمیق شنیدن موسیقی این است که گوش بسپارید تا ببینید «چه رخ میدهد»؛ یعنی بهجای تمرکز صرف بر لحظه، دگرگونیهای درونی اثر را دنبال کنید. راهبردی کارآمد در این مسیر، توجه به «تکرارِ همراه با تفاوت» است؛ بازگشت یک الگو، اما اینبار با دگرگونی معناداری که در ریتم، هارمونی، رنگ صوتی یا بافت رخ داده است.
نمونهای روشن از این رویکرد را پیشتر در تحولِ ملودیِ یکی کوارتتهای از بتهوون دیدیم؛ جایی که همان ایدهی نخستین بارها بازمیگردد، اما هر بار در سیمایی تازه و با کارکردی متفاوت. در پایانِ «ابرها»، اثر دبوسی (۱۸۹۹) نیز همین سازوکار عمل میکند. ملودیِ کوتاهی که در طول قطعه تقریبا دستنخورده بازمیگشت، ناگهان رفتهرفته میشکند و در بافت حل میشود؛ گویی از آغاز، سایهای گذرا بوده است. این فروپاشیِ تدریجیِ تکرار، معنای تازهای میسازد و افق شنیدن را جابهجا میکند.
سمفونی شماره ۳ یوهانس برامس (۱۸۸۳) با آغازی کوبنده و استوار آغاز میشود. سازهای زهی و بادی، همراه با ضربات سنگین تیمپانی، سازهای زهی و بادی، در کنار ضربات سنگین تیمپانی، ملودیِ اصلی را با لحنی پرخروش و قاطع مینوازند. همین نخستین لحظه، لحنی باشکوه و مطمئن میآفریند؛ لحنی که گویی حضور آهنگساز را اعلام میکند و قدرت او را به نمایش میگذارد.
ملودی آغازین صرفا یک درآمد گذرا نیست؛ رشتهای است که در سراسر سمفونی تکرار میشود و در هر بازگشت سیمایی دیگر میگیرد. بیش از نیمساعت بعد، در واپسین لحظههای موومان چهارم (بخش پایانی)، همان صدا دوباره پدیدار میشود؛ اما دیگر از شکوه نخستین خبری نیست. نغمهای که در آغاز با صلابتی کوبنده شنیده میشد، این بار نرم و فروتن بازمیگردد: در زمزمه سازهای زهی و بر زمینهای آرام از بادیها. ترومبونها و تیمپانی خاموشاند، و همین سکوت، فضایی خلوت و اندیشناک میآفریند.
این بازگشت معنایی یگانه ندارد. میتواند آرامش را به یاد آورد یا فرسودگی را؛ میتواند نشانی از رضایت باشد یا آوایی از شکست. هر شنونده، و هر اجرا، معنای تازهای پیش چشم میگذارد. آنچه بیش از همه اهمیت دارد، تجربه همین دگرگونی است: شنونده ناگزیر میشود مسیر موسیقی را بار دیگر در ذهن مرور کند و معنای آن را از نو بسنجد.
راز ماندگاری این سمفونی در رفتوآمد میان قدرت و سکوت، و میان شکوه و فروتنی نهفته است. برامس نشان میدهد که موسیقی نهفقط لحظهای از شور و هیجان، بلکه روایتی از تحول درونی و تجربهای ژرف انسانی را نیز بازمیتاباند. «تکرارِ همراه با تفاوت» شنیدن را از لذت آنی فراتر میبرد و و آن را به سفری در گذر زمان و ژرفای اندیشه بدل میکند.
به تفاوتهای میان اجراهای مختلف توجه کنید
موسیقی کلاسیک روی کاغذ فقط مجموعهای از نشانههاست: نتها، سکوتها و علامتهای دینامیک. اما جانِ موسیقی در اجراست. هیچ دو رهبر یا نوازندهای نتها را یکسان نمینوازند؛ سرعتها، شدتها، تأکیدها و حتی رنگآمیزی سازها در هر اجرا تفاوت میکند. همین تفاوتهاست که به موسیقی عمق و حیاتی تازه میبخشد و شنونده را وامیدارد بارها به یک قطعه بازگردد.
نمونهای گویا را میتوان در موومان پایانی سمفونی شماره دوم مالر، مشهور به «رستاخیز» (۱۸۹۴)، یافت. این موومان با ارکستر عظیم و گروه کر، ترسیم موسیقای از روز داوری و رستاخیز میسازد. در اجرای اتو کلمپرر، همهچیز سنگین و استوار پیش میرود: ریتمها محکماند، اوجها بهآرامی ساخته میشوند و در پایان، شنونده حس میکند با داوریای کیهانی روبهروست؛ حکمتی عظیم و بیزمان. اما همین موومان در اجرای لئونارد برنشتاین صورتی کاملا متفاوت پیدا میکند: سرعتها متغیرتر است، اوجها بسیار سریعتر شعله میکشند و آواز کر حالتی شورانگیز و انسانی به خود میگیرد. در اینجا دیگر عظمت بیکران جهان نیست که بر شنونده سایه میافکند، بلکه شوق رستگاری فردی است که با تمام عاطفه و التهابش به گوش میرسد. موسیقی در اصل یکسان است، اما در عین حال معنای آن از آسمان بیکران به قلب تپنده انسان فروآمده است.
رویداد۲۴ موسیقی کلاسیک، بیش از آنکه «متنی بسته» باشد، عرصهای گشوده به تفاسیر و خوانشهای متکثر است. آهنگساز خطوط کلی را بر صفحه میگذارد، اما روح اثر در نزد رهبر ارکستر زاده میشود. شنوندهای که به این تفاوتها گوش میسپارد، درمییابد که هر اجرا تجربهای تازه است؛ تجربهای که میتواند نگاه او را به اثر، و حتی به جهان، تغییر دهد.
چند پیشنهاد برای شروع
در پایان، چند اثر برجسته از انواع گونهها و دورههای موسیقی کلاسیک را معرفی میکنیم؛ آثاری که میتوانند نخستین گام برای ورود به این جهان گسترده و چندلایه باشند. این نمونهها از باروک و کلاسیک تا رمانتیک، امپرسیونیسم و موسیقی معاصر را دربر میگیرند و هر کدام دریچهای به یکی از جلوههای مهم تاریخ موسیقی میگشایند.
باخ، پرلود سوئیت ویولنسل شماره ۱ در سل ماژور
نوای ساده و شفاف با آکوردهایی که همچون موج بالا میآیند و فرو مینشینند و ساختار درونی موسیقی را آشکار میسازند.
ویوالدی، «بهار» از چهارفصل، موومان اول
ریتمهای پرنشاط و نقشمایههای روشن؛ بازتاب بیداری طبیعت در ضربههای سبک آرشه و گفتوگوی زنده ارکستر.
هندل، «ایر» از موسیقی آب
ملودیهایی روان و پیوسته که بر بستری آرام پیش میروند؛ ترکیبی از وقار، آرامش و شکوهی پایدار.
اسکارلاتی، سونات در میماژور
ملودی چابک و شفاف؛ پیوندی روشن میان زبان باروک و ذوق پیشاکلاسیک در گفتوگوی دو دست پیانو.
هندل، کُرال «هَلِلویا» از اوراتوریوی «مسیح»
تم سرراست و پرانرژی برای گروه کُر و ارکستر؛ نمونهای روشن از بیان مذهبی باشکوه و قابلفهم برای نوآموز.
موتسارت، کنسرتوی پیانو شماره ۲۳، آداجیو
گفتوگوی ظریف پیانو و ارکستر؛ ملودیای ساده و درخشان که بر هارمونی نرم و سنجیده مینشیند.
هایدن، کوارتت زهی اُپوس ۷۴ شماره ۳ «سوارکار»، فینال
حرکت پرشتاب و کوبنده سازها؛ موسیقیای که حس شتاب و فوریت را پیوسته بازآفرینی میکند.
بتهوون، سمفونی شماره ۵، موومان اول
چهار نت کوتاه و کوبنده که به نیروی محرکه کل قطعه بدل میشوند؛ نمونهای از ساختن جهانی بزرگ با کمترین مصالح.
بتهوون، سونات پیانو «مهتاب»، موومان اول
ضربآهنگی آرام و آکوردهایی تکرارشونده؛ فضایی مراقبهوار که از سکون، تنش و انتظار میآفریند.
شوبرت، «آوه ماریا»
خطی آوازی روشن و بیواسطه؛ پیوند مستقیم ملودی با حس نیایش و آرامش درونی.
شوپن، نوکتورن اپوس ۹ شماره ۲
آواز شبانه پیانو؛ یک ملودی روان و دلنشین و آرام، همراه با آرایههایی که رنگ و بعد تازه میبخشند.
مندلسون، اورتور «غار فینگال» (هِبریدز)
بافتی مواج از سازهای زهی و بادی؛ تصویر دریا در حرکت آرام و پیوسته آکوردها.
واگنر، «سواری والکیریها» از اپرای «والکیری»
الگوی ریتمیکِ کوبنده و تم بهیادماندنی برای برنجیها؛ نمونهای روشن از زبان نمایشی اپرا.
جاکومو پوچینی، آریای «نسون دورما» از «توراندوت»
خطِ آوازیِ ساده و اوجگیر با همراهی ارکستر؛ ورودِ بیواسطه به دنیای اپرا برای شنوندهی تازهکار.
برامس، سمفونی شماره ۳، موومان سوم (پوکو آلگرتو)
ملودیای آرام و اندوهگین که بر زمینهای گرم و نرم پیش میرود؛ لحنی متفکرانه و ماندگار.
فوره، «پاوَن» اپوس ۵۰
ملودی آرام و باوقار با هارمونی روشن؛ فضایی شاعرانه و آسانفهم.
چایکوفسکی، باله «دریاچه قو»، صحنه اصلی
تمِ گیرای زهیها و کنتراستهای روشن؛ نمونهای سرراست از روایتپردازیِ باله.
دْوُرژاک، سمفونی شماره ۹ «از دنیای نو»، موومان دوم (لارگو)
ملودیِ گسترده و آرام؛ رنگآمیزی ساده و صمیمی که بهخوبی با نوآموز ارتباط میگیرد.
موسورگسکی/راول، «تابلوهای یک نمایشگاه» (گزیدهها)
پِرامِناد و درِ بزرگِ کیف؛ موتیفهای روشن با ارکستراسیونِ شفاف که تصاویر را بهوضوح مجسم میکند.
دبوسی، موومان سوم در ر بمل ماژور «کلر دو لون»
نور و سایه در صدای پیانو؛ هارمونیهای رنگین که فضایی خیالانگیز و شناور میآفرینند.
راول، «بولِرو»
الگویی تکراری که بیوقفه پیش میرود؛ هر بار با رنگ تازهای از سازها و اوجی تدریجی گستردهتر میشود. بهترین الگوی رنگآمیزی صوتی.
پروکوفیف، «رقص شوالیهها» از «رومئو و ژولیت»
ریتم محکم و تم سنگین؛ تصویرِ روشن کشمکش و شکوهِ نمایشی در قالب باله.
بارتوک، «رقصهای روستایی رومانیایی»
ملودیهای کوتاه و سرزنده بر پایهی رقصهای محلی؛ ورودی ساده و مؤثر به زبان سدهی بیستم.
اریک ساتی، «ژیمنوپدی شماره ۱»
ملودیای آرام و اندیشناک؛ موسیقیای مینیمال که سکوت را هم به بخشی از بیان بدل میکند.
مالر، سمفونی شماره ۵، «آداژیتّو»
سازهای زهی و هارپ در حرکتی کشیده و آرام؛ موسیقیای که میان سکون و اوج، عاطفهای ژرف را معلق نگاه میدارد.
راخمانینوف، کنسرتوی پیانو شماره ۲، موومان دوم
ملودیای فراخ و پرکشش بر زمینهای تیرهروشن؛ پیانو و ارکستر همچون دو سوی یک خاطره عاطفی.
استراوینسکی، سوئیت «پرنده آتش»، فینال
افزایشی تدریجی از زمزمه تا شکوه؛ ریتم و رنگآمیزی ارکستر در خدمت روایت اسطوره.
آرون کاپلند، «بهار اپالاچی»
ملودیهای ساده و روشن با حالوهوای روستایی؛ تصویری بیواسطه از فضا و طبیعتِ آمریکایی.
آروو پارت، «آینه در آینه»
مینیمالیسمی شفاف و پالوده؛ تکراری آرام که شنونده را به دروننگری و تأمل فرا میخواند.
ویلیام گرانت استیل، «سرزمین تابستانی» (پیانو)
آرامشی سبکبار و هارمونیهای آرامی که مملو از سکون هستند و در عین حال جان میبخشند.



آدم باید موسیقی فاخر گوش بدهد تا بعدا بتواند فخر بفروشد درسته عذاب آور است اما کلاس دارد.


